اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

★ ★سام من امیر حسین ★ ★

از پارسال تا امسال ;)

اينم عكس سفره هفت سين پارسال توي مهد و عكس4×3 كه به مهد برا ثبت نام داده بودم كوچولو بوديا دفتر روزنگار پارسال. اينم برنامه كلاسي امسال اينم دفتر روزنگار امسال با عكس 4×3 كه به مهد دادم يه نقاشي خوشگل از پسرم البته به كمك من اما پيشرفت كردي خورشيد رو داشته باشين اين رنگ آميزي مربوط به كلاس موسيقي ميشه كه نت ها رو رنگ كردي   ...
27 آبان 1390

از پارسال تا امسال

سلام عشق من چند بار تصميم گرفتم در مورد كارهايي كه از پارسال توي مهد انجام دادي رو تو يه پست برات بزارم كه امشب اين كارو انجام دادم اين برنامه كلاسي پارسالته كلاس رابعه جون اينم يه نمونه رنگ آميزي از پارسال مثلا خواستي 1 رو رنگ كني اينم رنگ آميزي حرفc البته تعداد كارات خيلي خيلي زياده من يه چنتايي همين جوري برداشتم اسكن كردم   اينم مربوط به كلاس فرانسه هست آموزش رنگ به زبان فرانسه اينم مربوط به كلاس رياضيه اينم يه عكس خوشگل با مربي پارسال رابعه جون به اميرحسين گفتم چرا لباتو تو عكس اينجوري جمع كردي بهم گفت اخه آب بينيم ميخاست بياد اين پست ادامه دارد.....
26 آبان 1390

اميرحسين و مهدكودك

اي امير حسين شيطون دوباره شروع كردي به نق زدن كه من مهد كودك نميرم اين همون حالتيه كه ميگه نميرم مهد  و جالب اينجاس كه وقتي خونه اي اين حرف رو ميزني و مرتب نق ميزني كه نميري. وقتي پات به مهد ميرسه تا تيچرت رو ميبيني يه گودباي ميگي من در عجب ميمونم كه تا نيم ساعت پيش يه قشقرقي داشتم باهات سر مهد رفتن اما حالا بدو ميره سر كلاس اونم با خنده؟؟؟ اما خوب جاي شكرش باقيه كه تظاهريه در كل دوست داري بري اما برام ناز ميكني اي شيطون تو پستاي قبليت در مورد برف نوشته بودم امروز موفق شدم بعد از يه عالمه كلنجار رفتن با پادشاه بزرگ اميرحسين خان به حياط بريم و عكس بگيريم هر چند كه برفها آب شدن اما خب بدك هم نبود ...
25 آبان 1390

سلام بر وارث غدير

بوی خوش بهشت از کنار آن آبگیر، یعنی غدیر عرشیان و بهشتیان، جان ها را می نوازد این چه بوی خوشی است که حتی پس از عبور صدها سال هنوز فضای جان مشتاقان را می نوازد. غدیر تکرار اولین است در کلام آخرین، همان کلام نورانی که در اولین پیام، علی را به برادری و وصایت خواند و در غدیر، اعلام ولایت و امامت او را فرمود. مهر بی مثال از آفتاب، نورانی تر و گرما بخش تر، صبحگاهان به اشارت او سر از خواب بر می دارد. ستارگان آسمان نیز وامدار نیم نگاه اویند و ما هم جرعه نوش جام ولای آن بزرگ، آن عزیز، آن مهربان تر از پدر، آن جاری از باران و آن خوب تر از پاکی که:  شرف، بازوت گیرد تا بخیزد محبت، آب بر دست تو ریزد چه گویم مهربانی مادر توست نگاه راستی در...
23 آبان 1390

اميرحسين متعجب از ديدن برف!!!!!!!!!!!!!

پسر گلم ما تقريبا يه هفته اي تهران نبوديم رفته بوديم براي مراسم خاله سودي كه نتونستم قبل از رفتن آپ كنم. ديشب برگشتيم وقتي رسيديم در خونه با تعجب به اطراف نگاه ميكردي هي ميخواستي يه چيزي بگي ولي با تعجب نگاه ميكردي كه چي شده ما نبوديم از تاكسي كه پياده شديم.يهو گفتي مامان برف اومده snow اومده اينقدر هيجان زده بودي تا من در حياط رو باز كردم يه گوله گنده برف برداشتي و كوبيدي تو صورت من منم از اين كارت خوشم اومده بود شروع كرديم تو حياط برف بازي خلاصه كلي حال داد با پسرم برف بازي. امروز صبح هم با يه التماس به مهد رفتي نه اينكه چند روز خوش گذشته بود وحسابي بازي كردي فكر ميكردي مهد تعطيل شده. اميرحسين ميخواستم ببرمت تو حياط ازت عكس بگيرم...
22 آبان 1390

باران و اميرحسين

    باز برای آسمون               از راه رسید یه مهمون یه ابر چاق سیاه               با خنده های قاه قاه ابرِسیاه شیطون              دوید توی آسمون نشست کنار خورشید      دامنشو روش کشید آسمونو سیاه کرد           خنده ای قاه قاه کرد خورشید به ابر نیگا کرد      پرنده رو صدا کرد پرنده زود پر کشید &nb...
8 آبان 1390

هواي باراني

باز باران با ترانه با گوهرهاي فراوان مي خورد بر بام خانه يادم آرد روز باران گردش يك روز دیرین خوب و شیرین توي جنگل هاي گيلان كودكي ده ساله بودم شاد و خرم نرمو نازك چست و چابك با دو پاي كودكانه مي دويدم همچو آهو مي پريدم ازلب جوي دور ميگشتم ز خانه مي شنيدم از پرنده داستان هاي نهاني از لب باد وزنده رازهاي زندگاني بس گوارا بود باران وه چه زيبا بود باران مي شنيدم اندر اين گوهر فشاني رازهاي جاوداني, پندهاي آسماني بشنو از من كودك من پيش چشم مرد فردا زندگاني خواه تيره خواه روشن هست زيبا, هست زيبا, هست زيبا قيصرامين پور- روحش شاد پسر نازم من  اين شعر رو خيلي دوس دارم و كلي خاطرات كودكي باهاش دارم.هر وقت ميخونمش ميشم بچه 10 ساله ديروز .&nb...
6 آبان 1390

يه جمعه عالي با عمو حميد و اميرحسين و هواي پاك

کنار گل تو باغچه نشستن دو تا زنبور یه مهمونی گرفتن                با یه دونه ی انگور                خانوم و آقا مورچه رد میشدن از اونجا          زنبورای مهربون صدا زدن بفرما!  شاپرک و کفشدوزک         می پریدن رو گلها زنبورا ی مهربون صدازدن بفرما!  کنار باغچه حالا زیاد شدن مهمونا مورچه ها و کفشدوزک شاپرک و زنبورا  یه مهمونی گنده دادن اون دو تا زنبور منم بردم براش...
5 آبان 1390
1